ایرانی با غیرت... حمایت حمایت :)

سلام سلام   مهاجرت از بیان داره با موفقیت انجام میشه بالاخره .

الان دیگه ناراحت نیستم . خیلی مهم نیست از چه پلتفرمی ، مهم همینه که دنیای وبلاگ باقی بمونه .

حالا خدا رو چه دیدی شاید یه ماه دو ماه دیگه بیان هم درست شد و برگشتم همونجا اصلا .

 بالاخره با تمام این دردسری که برای من درست کرده همچنان یکه تاز دنیای وبلاگه .


هوووووم ... از خودم بخوام خبر بدم باید بگم هر سه امتحان ریاضیمو دادم . امتحان دوم و سوم وحشتناک سخت بودن . نه برای من برای همه ی بچه ها

سر امتحان سوم که ساعت بیست دقیقه مونده بود به پایان و من هنوز رو سوال ده بودم !!!

اصلا یه فاجعه ای ...

کلا امسال شدیدا سال بدی بود از نظر تحصیلی برای من .

درسته که خودم رو به ریاضی تا اینجا رسوندم ولی الان جدا ممکنه امتحان رو بیفتم .

فقط امتحان زبان بود که خیلی خوب دادمش.

اون یکی واحد سلامت فلان که برداشته بودم حالم رو از درس خوندن کلا به هم زد .امروز به مدیر اون رشته پیام دادم میخوام ببینمش.

خوب چون میخوام انصراف بدم .بعد تازه این فقط لول وان بود و مثلا سپتمبر باید رشته ی اصلیش رو میگذروندم .

خیلی بعید میدونم اصلا بخوام حتی از کنارش رد شم :/


و البته خودم رو سرزنش نمیکنم . حتی اگه امسال کلا از محیط تحصیلی دور میشدم هم روا بود .

من انقدر درگیری های روحی داشتم که درس خوندن از اولویتم خارج شده بود .


هنوز هم دارم . درگیری های روحی. با شدت های بسیار پایین تر و خیلی دیر به دیر کمی شدید تر

چند وقت پیش کوروش رو که بردم پارک اونجا با یه آقایی آشنا شدم به اسم کریس .

اون هم بچه شو آورده بود که با کوروش حسابی بازی میکردن و من و کریس هم نشستیم رو چمنا حرف زدیم .

میگفت هر لحظه که پسرم رو نگاه میکنم توی قلبم شکرگزارشم . بودنش رو جشن میگیرم . همیشه از نگاه کردنش لذت میبرم .

و میدونی چی؟ این بچه ، بچه اش با دوست دختر سابقش بود . وقتی بچه سه ساله بوده اینا جدا میشن .الان بچه 9 سالشه

میگفت من ماهها تو دادگاه جنگیدم که حق دیدنش رو بگیرم . الان دو شب آخر هفته رو میاد پیش من .

بهش گفتم نمیتونم دروغ بگم که آرزو نمیکنم بابای بچه ی منم همین کارا رو براش بکنه ...

همیشه براش دعا میکنم یه روز آماده شه برای زندگی کردن تو نقش پدرانه اش . یه روزی لذت والد بودن رو بچشه .هر چند همه ی چیزهایی که الان از دستشون میده هیچ جوری جبران نمیشن . دیدن نمایش بازی کردن کوروش توی مدرسه . دیدن فوتبال بازی کردنش تو این سن . دیدن رفتارش با بچه ها تو زمین پارک .دیدن تلاشش برای کتاب خوندنش تو این سالی که خوندنش روون نیست و براش چالشه . دیدن رقصیدنش و همه ی اینایی که از دست داده و میده .


خوب بابای جوجه هنوزم تو غیبت کبراست و ازش هیچ خبری نیست . خیلی منتظر دادگاه دومم که ببینم میاد ؟ که اصلا میخواد جوجه رو ببینه یا نه ؟

هرچند که اوضاع جوجه هیلی خیلی بهتره . الان خیلی راحت با من درمورد پدرش حرف میزنه .

البته بنظر میرسه کاملا از اومدنش قطع امید کرده .

دیروز داشت بهم میگفت فکر کنم بابام رفته لندن با پرنسس دایانا مِری کرده (ازدواج کرده) بهش گفتم مامان پرنسس دایانا که مرده .

گفت پس حتما فقط رفته لندن زندگی کنه . وهمه ی اینا رو معمولی میگفت . بدون خشم حد اقل . شاید هنوز غم داشته باشه که به نظر من نیومد .

کلا اوضاع بین ما رفته رفته بهتر شده .توی مدرسه هم داره تلاشش رو میکنه .

مدرسه ی فوتبال اسمشو نوشتم و خوب فردا که جلسه ی چهارمه مربیش گفته فکراتو بکن و اگه دیدی میتونی خوب به حرفای من گوش بدی بیا :/

هیچ بعید نیست فردا روزآخرش باشه چون خوب گوش دادن کلا از گزینه های روی میزش نیست ...

خشم من هم  خیلی خیلی بهتر شده .

اصلا دیگه بعد از اینکه خیلی به همسر سابق فکر کردم یه مدته دیگه سرم از همه ی فکرا خالی شده .

اصلا فکرش اذیتم نمیکنه و چند روز یه بار گاهی یادش میفتم و تموم میشه .

پس بلهههه ... بعد یه جدایی وحشتناک باز هم میشه زنده موند و زندگی کرد .فقط مساله ی زمان مطرحه...

کلا خشمی که باقی مونده در من از بابای کوروش عبور کرده . دیگه هیچی درمورد زندگی باهاش منو خشمگین نمیکنه .

اینم که باقی مونده مربوط به یه روز خاص تو زندگی قبل ازدواجم میشه .


ولی خوب درهای هدایت رو به من بازن . خیلی برای من عجیبه که جهان هستی یه  چیز خاص رو که من باید بفهمم به طرق مخلتف سر راهم قرار میده ...

یعنی توالی توی اتفاق افتادنش انقدر عجیبه که من میفهمم باباااااا این مساله ی منه .

دو ماه پیش یه دوست عزیزی برام یه لینک یوتیوب فرستاد . یه خانمی در مورد معجزه ی تکنیک بخشش حرف میزد .

راستش انقدر بنظرم مسخره بود که حد نداره .

خانمه یه عالم آرایش داشت و خیلی ناز داشت حرف میزد . اصلا احساس نمیکردم این میتونه یه پیام معنوی باشه !

بعد از اون یه دوست دیگه ام پیام داد که من یه مدته یه کاری میکنم در جهت آرامشم اسمش هست تکنیک بخشش!

بعد از اون تو روزای خیلی بالا بودن خشمم یه کامنت از بهی داشتم که نوشته بود شاید باید به بخشش فکر کنی!

یعنی من اون موقع هنوزم قبول نمیکردم این یه پیام الهی برای من از دهان های مختلفه...

بعد  از اون یه استاد معنوی عزیز مطالب آموزشیش برای چند روز کلا حول محور اهمیت بخشش بود !

یه پیجی رو دنبال میکنم که چند روز پیش نشستم هایلایت هاش رو برای یه سری مراقبه ببینم .اونجا چی پیدا شد ؟ اهمیت تکنیک بخشش!

دارم یه سریال میبینم به اسم The Chosen .

خوب داستان زندگی مسیحه . و بارها و بارها توش از بخشش حرف میشه...

دیگه من باید خیلی شوت باشم اگه نفهمم این برای منه .برای شخص من از طرف اون یگانه ی بی همتا ...


ارتباطم با حمید ارتباط خوشایندیه .

من با اینکه سی و دو سالمه هنوز یه لیست ملاک قابل اعتماد ندارم برای نظر دادن درمورد یه کسی که همراه زندگیم باشه .

نمیدونم این بده یا نه .

الان با اینکه حمید یه چیزهایی داره که من الان به نظرم میرسه دلم نمیخواد با اینحال باز میگم نمیدونم سال دیگه هم نظرم همینه یا نه .

با این وجود ارتباط خوبیه و من خیلی خودم رو دارم ارزیابی میکنم توش.

حمید نازنین و مهربونه . رمانتیک و امن و در دسترسه .

فقط یه کم زیادی آدم رو اولویت خودش قرار میده .ادبیاتش وحشتناکه . فکر کن برای منی که همش میگم املا باید درست باشه ادای کلمه ها باید درست باشه

اصلا غیر قابل باوره ...  و اینکه پخته نیست . کارای هیجانی و تصمیمای هیجانی داره .و اینکه دوست داره یه زوج همش چسبیده به هم باشن .

منظورم به لحاظ روانیه . حالا من چون ازش میخوام فضای خودم رو بهم میده ولی خودش چسبیده دیگه ...


البته در حال حاضر خوبی هاش به بدیهاش میچربن و من هم تلاشمو میکنم بخشی از این رابطه که در این زمان واقعیه باشم و فکر بعدا رو هم بذارم برای بعدا ...

دیگه چی بگم ؟؟


خوب کلاس رانندگی میرم . فعلا فقط دو ساعت رفتم و راستش گاهی فکر میکنم اصلا از من راننده در میاد ؟ بی اندازه احساس استرس و نفهمیدن میکنم موقع گوش دادن به مربیم . یه آقای سیاه پوسته که اینجا دنیا اومده و اسمش هست اندرو ... با این حال لهجه اش رو یه مقدار سخت میفهمم . خیلی شل حرف میزنه . حالا نمیدونم چجوری توضیح بدم منظورم از شل حرف زدن چیه... بگذریم اصلا .


خلاصه که زندگیم این مدلی در جریانه .


بچه های بیان میتونید لینک آدرس وبلاگ من رو پیوند کنید توی وبلاگهاتون و هفته ای یه بار طوری سر بزنید بهم . منم همین کار رو میکنم .

نمیدونم توی بلاگفا میشه بلاگ اسکای رو پیوند کرد یا نه .نمیدونم بگم چجوری سر بزنید :/


دیگه میرم که یه دستی به سر خونه ام بکشم تا وقتی بخوام کوروش رو از مدرسه بیارم .

میبوسمتون و راستی ... ممنونم از حمایتتون توی پست قبلی .

نظرات 18 + ارسال نظر
هوپ... شنبه 24 تیر 1402 ساعت 22:51

مینا جان اومدم غر بزنم که چطور بفهمم آپ کردی که خودت حواست بود. ولی مسئله من به وبلاگم سر نمیزنم زیاد و کانالی شدم رفت!

ای کانالی خائن

مامانی پنج‌شنبه 1 تیر 1402 ساعت 11:31

میبینم که کامنتای من اینجا ثبت نمیشه انگار

چرا چرا مینا جان . هنوز تایید نکردم الان میکنم

عارفه.صاد سه‌شنبه 30 خرداد 1402 ساعت 20:48 https://gavgige.blog.ir/

مینای عزیزم
وبلاگ جدید مبارک و خوشحالم اولین پست هات انقدر پر امید ان و امیدوارم خوش قدمی وبلاگ جدیدت بمونه و همچنان خبر های خوب برامون بگی اینجا.
اون قسمت که درباره کلاس رانندگیت میگفتی من داشتم کیف میکردم که باریکلا تو این همه چالش چه قدر شجاعه که تصمیم گرفته رانندگی یاد بگیره.
از دور میبوسمت :)

عارفه ی عزیز ممنون از لطفا زیبا .

آره واقعا ماشین یکی از باید های زندگیمه . بخاطر کوروش عزیزم :)

قلب من بدون نقاب سه‌شنبه 30 خرداد 1402 ساعت 09:43 http://Daroneman.blog.ir

مینا جونی خوشحالم که سیاهی های اطرافت دارند کم کم روشن میشن
مینا من چهار سال بیشتره که جدا شدم
پنج سال بیشتر که اون آدم تو زندگیم نیست
روزی که فهمیدم خشم من از خودمه، نه از اون آدم خیلی داغون شدم
بخشیدن خودم خیلی سخت تر از بخشیدن اون آدم بود
بعد کم کم یادگرفتم که اصلا حق اشتباه کردن غلط انتخاب کردن داشتم. دلم براش سوخت؟ خوب اشتباه کردم. آدم ازدواجی نبودم و ازدواج کردم؟؟ اشتباه کردم.
الان نسبت به سه سال پیش خیلی با خودم کنار اومدم و تجربه ام میگه تو هم کنار میای و می تونی شدت این درد را کم کنی
منتظرم برام پیام بذاری تلگرام
اگر کمکی از دستم بربیاد به روی چشم

منم خوشحالم بهی …
:))
کلا آدم وقتی خودشو میبخشه خیلی راحت آدمهای دیگه رو هم میبخشه بنظرم .
برای منم خیلی طول کشید اما حالا که درکش کردم پروسه اش به سرعت داره برام طی میشه .
روحم تشنه ی آسودگیه انگار و میخواد بارهای اضافه رو بذاره زمین دیگه .

ممنون از مهرت

صدفی شنبه 27 خرداد 1402 ساعت 21:00

خونه نو مبارک مینایی..دقیقا موافقم که زمان خیلی چیزا رو حل می‌کنه..روزایی بود که از شدن دلتنگی میخواستم بالا بیارم ولی الان همش مثل یه خاطره دور قشنگه..دلت

ممنونم عزیز .
چقدر خوب که برات خاطره ی دور قشنگه :)

آرزو شنبه 27 خرداد 1402 ساعت 19:22 http://arezoo127.blogfa.com

سلام خانوم خوشگله
اومممم موی کوتاه بی نهایت بهت میاد ^__^
یهو دلم خواست بهت بگم تعجب نکن
منظورت اینه دیگه رشته پرستاری رو که قصد داشتی بخونی نمیخونی؟

به به سلام به روی ماهت .
مرسی مرسی آره خوشبختانه . هیچ فکر نمیکردم وقتی ماشین بکنم انقدر خوب بشه .

منظورم دقیقا این نیست . فعلا توی یه چند راهی ام آرزو

نگار شنبه 27 خرداد 1402 ساعت 17:58

چقدر خوب که این روزا حالت بهتره مینایی
تکنیک بخشش رو خیلی شنیدم حتی دیدم که خیلیا تتو بخشیدم میزنن اما خودم اجراش نکردم هر چند که به همسر هی پیشنهاد میدم مثل سریال مانیفست خودشو ببخشه تا رستگار شه اما گوش نمیده..
هر چند مینا میدونی احساس میکنم باید این روزا خودمو ببخشم بابت سقط .. (یادته ٣ سال پیش حرف زدم باهات؟) تا شاید این بیماری که بعد اون درگیرشم بذاره بره
خلاصه که اگه ویدیو یا مربی خوبی دیدی شیر کن حتما

آره خدا رو شکر نگار .
تتو میزنن؟ چه باحال :)


ناموسا رو حافظه ی من یه درصد حساب باز میکنی یعنی ؟
ولی به هر حال باید ببخشی .
ببین نگار سقط خود خواسته رو تو فرهنگ ما خیلی بزرگش کردن . من خودم الان اصلا اعتقاد ندارم وااای خیلی گناهه و فلان .
ببین اون بچه باید باید در این زمین به وجود بیاد و زندگی کنه . حالا از طریق تو نشد ، از یه راه دیگه میاد . ما نمیتونیم یه روح الهی رو نابود کنیم بنابر این عذاب وجدان نداشته باش .
کمی بیشتر درموردش بخونم اینجا هم میگم و حتما اگه یه منبع مستقیم پیدا کنم بخاطر تو هم که شده لینکش رو میذارم .
میبوسمت ❤️

مهتا شنبه 27 خرداد 1402 ساعت 11:28

سلاااااااااااااااام مینا
خوشحالم که درگیریهای روحیت کم شده آفرین که تو این سختی ها دوام آوردی
جنگیدن آقای کریس برای دیدن فرزندش ستودنیه
کوروش قشنگ واسه خودش زندگی می‌کنه و در هیچ چهارچوبی نمی گنجد از همین جا می بوسمش

سلااام مهتای قشنگگگ:)
مرسی مرسی . شکر خدا که بالاخره از اون لبه دور شدم

کوروش قشنگ :)
منم میبوسمت

ژاله شنبه 27 خرداد 1402 ساعت 11:11

سلام مینای عزیزم. خوشحالم که دوباره نوشتی. مدام چک می‌کردم.
ببخشیدن، منم باهاش درگیرم. اما هنوز نتونستم. فکرم نکنم بتونم یه چیزایی رو هیچ وقت ببخشم. فعلا دلم نمی‌خواد.
چند جا خوندم نامه به خودمون بنویسیم در مقاطع مختلفی که فکر می‌کنیم نیاز داشتیم یه چیزایی رو بشنویم. مثلا در کودکی اگه جایی اذیت شدیم یا در جوانی وقتی داشتیم تصمیم اشتباهی می‌گرفتیم. اینم هنوز انجام ندادم.

سلام ژاله جان .
ببخش که من اینهمه دیر تایید کردم .
بذار یه داستانی بهت بگم ژاله .
یه روز که عیسای مسیح توی شهر بود و البته دیگه رهبرای مذهبی میشناختنش و میخواستن هرجوری شده جلوشو بگیرن ، یه زنی که زنا کرده بود رو میارن پیشش ،
بهش میگن بفرما تو که انقدر ادعای پیامبری فلان داری الان این باید سنگسار بشه تو چه حکمی میدی ؟
مسیح گفت سنگ اول رو آدمی بهش بزنه که خودش تا به حال گناهی نکرده .
و خوب هرکس که سنگ تو دستش بود انداخت و رفت پی کارش …
نکته اینه که همه ی ما باید اول به خودمون رجوع کنیم . آیا هیچ جا هیچ کاری نکردیم که حداقل به درگاه خدا بگیم خدایا منو ببخش ؟ اگه بتونیم به خطاهای خودمون نگاه کنیم و بتونیم خودمون رو ببخشیم برامون درک اینکه همه کسی خطا میکنه همه کسی آسیب میزنه راحت تر میشه . و درک اینکه هر کسی لیاقت بخشیده شدن رو داره . حتی اگه از ما درخواست نکرده باشه . چون که نهایتا همه یکی هستیم و هرچی زودتر ببخشیم بیشتر به هستی خدمت کردیم .

گیسو شنبه 27 خرداد 1402 ساعت 10:41 http://www.saona.blogsky.com

کاش میگفتی چطوری میشه واقعا بخشید

عزیزم شاید جوابم به ژاله کمک کنه بهت .
و اینکه بخشش رو‌میتونیم ذکر کنیم .
مثل اینکه بارها و بارها توی خلوتمون بگیم من خودمو میبخشم ، من خودمو میبخشم …
یا برای آدمهای دیگه :
فلانی من تو رو میبخشم ، تو هم منو ببخش …❤️

مهسا شنبه 27 خرداد 1402 ساعت 04:47

مباااارکه هرجا میخای باشی باش فقط بنویس تو
آخیش چقد خوشحالم که الان تواین حالی آرامش خاصی تواین روزات حس میشه

آخیش به کامنتت . مرسی از مهرت❤️

زهره جمعه 26 خرداد 1402 ساعت 23:43

مینای عزیزم سلام.خونه نو مبارک باشه.این جملت رو دوست داشتم،میشه بعد از یه جدایی وحشتناک زنده موند فقط احتیاج به زمان هست.
وقتی از پسرت و ارتباطات اجتماعیش میگی ،یه چیزی توی مایه های حسیرکه از اون اقا در مقابل پدر کوروش گرفتی دارم.
پسرم یکبار هم فوتبال بازی نکرده تو زمین عین یه مترسکه چرا چون خجالتیه،بجز بچه های خاله و عمه هیچ دوستی هیچ جا نداره ۸سالشه و من واقعا نگرانشم چون همش میخواد بچسبه به موبایل و تلویزیون

زهره عزیزم ممنون .
آره زهره . آدم وقتی هنوز داره اون وسط دست و پا میزنه به نظر نمیرسه میشه جون سالم به در برد .

زهره واقعا هیچی به ذهنم نمیرسه در مورد پسرت بگم . میدونم دوست و رفیق داشتن از ملزمات زندگی برای بچه هاست و امیدوارم یه راهی براش پیدا کنی خودت .
میبوسمت

ابان جمعه 26 خرداد 1402 ساعت 23:40

ببخش مینا
آدم حداقل از این همه جنگ با خودش راحت میشه

درسته . بعد بخشیدن آدم خودش اول از همه سبک میشه ولی انگار با این دلیل که خودمو راحت کنم نمیشه بخشید . بخشش اصیل یه مفهوم عمیق تریه

هیاهو۷۳ جمعه 26 خرداد 1402 ساعت 21:57

سلام مینا جانم امیدوارم حالت خوب باشه
هرجا باشی ما میایم تو فقط بیا بنویس
الهی شکر که اوضاع رو به رواله
مراقب خودت و جوجه باش
امیدوارم تو رانندگی موفق باشی و بتونی ماشینم بخری دیگه عالی میشه

سلام عزیزم ممنون .
بی اندازه قدردان حضورتونم ❤️
آره خوب میشه گمونم :)

مامانی جمعه 26 خرداد 1402 ساعت 20:31

گل قشنگم

شکر برای هرچیزی که باعث ارامش تو شده

مامان خوش قلبم ❤️
مرسی ازت

Leyla جمعه 26 خرداد 1402 ساعت 17:26

عزیزم دلم برات تنگ شده بود، چه خوب شد بازم مینویسی

مرسی قشنگم

رهآ جمعه 26 خرداد 1402 ساعت 16:32 http://Ra-ha.blog.ir

کلن بعد از هر دردی میشه زنده موند و زندگی کرد ... فقط باید زمان بگذره ...

مقاومت میکردی یا میکنی برای بخشش؟ چرا؟
من وقتی جناب یآر و اون زن رو بخشیدم، انگار ی باری از رو دوش خودم برداشته شد .. این تکنیکی که میگی نمیدونم چیه، ولی بخشش رو روانشناسم بهم یاد داد و خوب یادم اون روز که بهم بخشیدن رو آموزش میداد چقدددر گریه کردم ... اما روزهای بعدش ی حس سبکی داشتم ...

درسته تا حدودی …
مقاومت آگاهانه نمیکردم . یعنی هیچوقت نگفتم من نمیبخشمش و فلان … البته درمورد خودم زیاد میگفتم …

عزیز من تو بی نظیری

موجا جمعه 26 خرداد 1402 ساعت 16:15 https://dream1400.blog.ir/

سلام مینایی منزل نو مبارک خواهر
برای حالت خوشحالم
و برای اینکه متوجه شدی چی رو دوست داری و دوست نداری داری با شجاعت در مورد رشته تحصیلیت آزمون و خطا میکنی خیلی قابل تقدیر واقعا عزیزم.
بابت حال خوب کوروش هم خداروشکر
ان شالله آرامش و عشق در زندگیت فراون باشه عزیزم
من پیوند کردم وبلاگتو عزیزم

مرسی و خوش اومدی عزیزم .
آزمون و خطا با شجاعت … وای موجا مامانم اگه بود الان میگفت هی از این شاخه میپری اون شاخه آخرم هیچ چوهی نمیشی .در واقع همش این جمله گوهربارش تو سرم بود تا اینکه این کامنت رو خوندم
ممنونم عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد