قشنگ جانهای خودم سلام .
میدونم میدونم میدونم که دیگه شورش رو درآوردم بس که نه درست حسابی مینویسم نه درست حسابی میخونمتون نه درست حسابی کامنتهام رو تایید میکنم ...
واقعا میخوام سعی کنم آدم شم دیگه و این بازی کثیف رو تموم کنم .
فعلا دارم این پست رو مینویسم و ثبت میکنم ،بعدش میرم کامنتهای قبلی رو تایید میکنم .
دلم خیلی تنگه .
این روزها هم گم شده ام هم کلافه ام هم خسته ام هم خیلی دلتنگم .
برای خانواده و خیلی زیاد برای دوستام .برای احساس صمیمیت واقعی مداوم با کسی داشتن برای رفت و آمد درست و درمون .
چقدر من دوستهام رو دوست دارم :(
از خدا میخوام تو این مملکت منو با چند تا خانم مجرد آشنام کنه محض رضای خودش.
ترجیحا ایرانی. خانمای جیگر میگر .با شخصیت .با حال . یک رو و قابل اعتماد .
انقدر گفتم دلم دوست دختر میخواد حمید یه وقتایی از خودش صدای نازک درمیاره میگه غمت نباشه من هستم خواهر...
ولی خوب من واقعا دوست دختر میخوام .
هرچند که خودم اصلا اون دختر باحالی که با دوستای خوبم رفت و آمد میکردم نیستم .
یعنی وسط افسردگی گاهی اوقات هم زندگی میکنم .
آدمایی که الان دور و برمن یه عده آدم گدای خسیس به معنی واقعی کلمه هستن .
از اینکه زرت و زرت میان خراب میشن خونه ی حمید و هر بار میگن دفعه دیگه شما بیاید خونمون
ولی هیچوقت اون دفعه ی دیگه نمیرسه چون بازم اونا یهو زنگ میزنن که ما دلمون گرفته تنهایی
تو راه اونجاییم اعصابم خرد میشه .
به حمید میگم این نادون ها چجوری نمیفهمن اینجا که بی خانواده و
غریبیم چقدر حفظ دوستی های خوب ارزشمنده ؟
یعنی من خودم دیگه اصلا دلم نمیخواد ببینمشون انقدر بی مزه ان .
ولی دوستای حمیدن و بالاخره که باز میان خونه ی حمید و تولدی چیزی میشه ...
پر از غرم خلاصه .
جواب امتحانام هنوز نیومده . کلاس رانندگیمم تموم نشده .
آخرین هفته ی مدرسه ی کوروشم هست تازه ...
دلم میخواد یه مدتی از مادر بودن هم مرخصی بگیرم ...
همه ی مکالمه ی ما خلاصه شده تو اینکه الان کارتون ببینم ؟
الان گوشی بردارم ؟
یا من بگم وقتت تموم شده .
بعد اون بگه پلیززز ده دقیقه بیشتر داشته باشم .
بعدش که کنار گذاشت پاشه ببینه چوب کجای خونه داریم بیاد فرو کنه تو آستین من ...
خیلی اوقات بهم میگه بریم خونه ی حمید بخوابیم ؟
میگم خونه ی خودمون میخ داره ؟
میگه خواب اونجا رو خیلی دوست دارم .خیلی نایس و پیس فوله !!
خیلی پسر ماهیه کوروشم.خیلی دوست داشتنی و باهوشه.
ولی تا دلت بخواد مایله با من کل کل کنه .
عاشقمم هستا ولی نمیشه من بگم 0344این کارو بکن یه بار بشنوم باشه.
بلافاصله یه طومار میگه که چرا دلش نمیخواد اون کارو کنه یا چرا الان وقتش نیست .
این خیلی خوبه که خودش رو آدم شوخ طبعی میدونه و همیشه میخواد بهش خوش بگذره
و کاری که خوشحالش میکنه رو انجام بده اما خیلی اوقات کاملا غافل میشه که
چی داره دقیقا جلو چشمش اتفاق میفته .
یهو میبینی یه بمب ترکید اما کوروش داره قاصدک فوت میکنه تو چشم دوستش :/
دیروز مدرسشون یه سری مسابقه های گروهی گذاشته بود .
توی زمین چمنی که رو به روی مدرسه است.
والدین هم برای تشویق بودن .
اونجا معلم توضیح میداد شیوه ی بازی ها رو ولی کوروش به هیچ جاش نبود .
چند جا با شیطنتها و توجه نکردنهاش باعث شد کل تیم شش نفره اش ببازه
وخوب من ناراحت میشم گاهی که اینجوریه .
خلاصه که اینجور ...
داستان قبض برق هم گمونم تا اینجا به سلامتی گذشته .
از پنجشنبه قراره با دیوا زنگ بزنیم یه شرکت جدید به اسم خودم اکانت درست کنیم و خودم پرداخت کنم قبوضم رو .
هرچند که این مطلقا چیزی نیست که تو قرارداد خونه گفتن ولی چی کار کنم دیگه .
چاره ی دیگه ای ندارم . ای کاش هیچوقت اون قبض رو باز نمیکردم کلا .
برای تعطیلات برنامه ی خاصی ندارم .
ممکنه یه لندن کوچولو برم . منچستر برم و اگه جور شد یه سفر گروهی هم یه شهر ساحلی .
حمید یک مدتیه مرتب میگه بیا من و تو هم خونه شیم .
تو هر چی پول میگیری رو برای خودت نگه دار و هزینه ی همه چیز رو من میدم و بعدش که خونه مال خودت شد میتونی بدیش اجاره و فلان و بهمان ...
دیروز خیلی با جدیدت دوباره گفت خوب نظرت چیه؟
گفتم حمید اولا که من هیچوقت بخاطر صرفه جویی مالی نمیرم با یکی زندگی کنم .
دو اینکه اونجوری هم برای من فرق نمیکنه باز و همه ی پولم جای دیگه خرج میشه.
گفت کجا دیگه خرج میشه گفتم تراپی دیگه !!
هرچند که خندیدم و شوخی کردیم ولی خودم احساس بیشعوری بهم دست داد از اون جواب .
ولی خوب بابا دوست ندارم چرا انقدر اصرار میکنی ؟
خیلی خوب شد من تونستم توی این ارتباط باشم .
حالا بیشتر میفهمم قدرت خودم و ضعف خودم چیه.
خیلی الان میفهمم اینو که نه دوست داشتن کسی منو خوشبخت میکنه نه دوست داشته شدن از طرف کسی .
خودمم و خودم . همه چیز درباره منه . در جستجوی این منم ولی الان که خیلی سرحال و رو فرم نیستم نمیتونم دربارش بنویسم . الان که گمش کردم.
البته درستش اینه بگم اصلا هنوز پیداش نکردم فقط میدونم اونی که باید دنبالش بگردم خودمم .
میخوام پست رو ببندم برم کامنتها رو تایید کنم و بعدش برم دنبال کوروش.
بچه ها بیان برای من درست شده . لطفا بهم بگید بنظرتون برگردم بیان یا دیگه همینجا ادامه بدم ؟
میبوسمتون.
ما خواستار بازگشت شما به بیان هستیم :)
پس پست بعدیمو توی بیان میخونید :)
یک کلام ، بیا بیان
والسلام
مینای عزیزم خوشحالم باز نوشتی
اقا داشتن پارتنر شوخ طبع گلی است از گل های بهشت.قدرشو بدون.
خیلی خوب کردی همخونه نشدی،سری که درد نمیکنه که دستمال نمیبندن اونم فقط به دلیل یه مقدار چرک کف دست.
کوروشم خیلی باحاله که،ازش که مینویسی من خندم میگیره از کاراش
منم خیلی وقتا دلم میخواد از مادر بودن مرخصی بگیرم و واقعا همه مکالمه من و بچه ها هم ختم میشه به چک و چونه گوشی و تلویریون.و درمانده میشم چکار کنم.هم حق دارن هم نمیشه که.
مینا بیشتر بنویس
من خودم انقدر شوخ طبعم حمید باید بوق بزنه پیشم
البته حمید دلیلش برای دعوت من مسایل مالی نیستن . فقط میخواست منو اونجوری قانع کنه .
زهره فکر میکنم همه دوست داشته باشن گاهی از هر نقشی مرخصی بگیرن .
سعی میکنم زهره جونم
سلام عزیزم
نمیدونم من یکی که همیشه با بیان میشناختمت
درباره همخونگی هم پیشنهاد هورمونیه بیشتر
سلام عزیز ممنونم که نظر دادی .
پیشنهاد هورمونی
مینا جان خوشحالم که نوشتی. هر کدوم برای خودت راحت‌تره همین که بنویسی من شاد میشم.
عزیزم کوروش چقدر خوبه که رابطه خوبی با حمید داره. فکر کن اگه قرار بود با هم نسازن یا حتی ایتقدر خوب نباشن.
ممنونم مهربون .
خوب اگه نمیساختن که حمید کنسل میشد
آره قشنگم خودمم
خیلی باحال و قشنگه... تازه فهمیدم اون آدم قبلی چقدر سمی بوده و چقدر اذیتم میکرده...
آره درست میگی حالا ان شا الله اینم خیلی زود اوکی میشه
خیلی خوشحالم این رو داری تجربه میکنی دخترم :)
هر جایی که راحتتری بنویس
فقط به ما هم خبر بده
تازه اومدم ازت یه خبری بگیرم که کجایی چرا نمینویسی؟ که دیدم نوشتی
میخوای من خودم دوستت بشم؟ کاش اینجا بودی
مرسی قشنگم .
اوووف واقعا کاش بغل گوشم بودی .
اوا راست میگی یادم نبود توی کانالم نیستی :دی
احسان یه آقاییه که از آذر پارسال آشنا شدیم و تازه از وقتی آشنا شدیم فهمیدم مردی که سمی نباشه چطوریه :)) یعنی میدونستم ولی فکر میکردم تو نسل ما منقرض شدن.
آره آروم و قشنگه ولی خب بازم یکمی حقش بود :))
توی باغ نبودنش رو چون بچه ندارم نظری ندارم ولی خب من خودم بچه بودم هی وسیله گم میکردم و شدیدا سر به هوا بودم الان اوکی شدم و فکر میکنم یه چیزهایی اقتضای سنه و نباید حساس شد
قربونت برم قشنگ جان
خودت نیوشای خودمونی ؟ :)
دیدی چقدر باحاله اینکه همه اونجوری نیستن ؟؟
منم حواس پرت بودم بابت گم کردن وسیله وای سن کوروش بودم دقیقا میدونستم مسابقه چیه همکلاسی چیه و فلان .
بوس
اون قسمت صدای زنون حمید منو یاد احسان انداخت... یه سری که خیلی دلتنگ مامانم بودم و هیچ جوره بهش دسترسی نداشتم یهو گفت غصه نخور خودم مامانت میشم و انقد خندیدم یادم رفت مامانم بیمارستانه... این شوخ طبعی آدما اگه همراه با درک و همدلی به سبکی که نیاز داری باشه خیلی خوبه.
جوابت انصافا یکم بدجنسی بود ولی خودش مقصره... به آدم عاقل یک بار نهایت دو بار محترمانه یه چیزیو میگن دفعات بعدی میترکوننش.
به نظرم که شیطون بودن کوروش و متفاوت بودنش الزاما چیز بدی نیست اینم که روحیه کار تیمی نداره و با شیطنتاش کار تیمی رو خراب میکنه کم کم درست میشه احتمالا ولی نشدم نشد. همه که نباید عین هم باشن و توانایی یکسان داشته باشن... تازه شاید توی تیم جای درستی قرار نگرفته مثلا شاید اگه رهبر گروه میشد خود به خود احساس مسئولیت میکرد شیطنتش کم میشد.
و اینکه هر جا راحتی بنویس قشنگم ولی من خودم بیانو بیشتر دوست دارم حس بهتری بهم میده.
یه جوری گفتی احسان گفتم خدایا من چرا نمیشناسم
) 
خدایی اینه که حمید انقدر آروم و قشنگه واقعا معلوم بود کلمه ی تراپی فقط یه شوخی بدجنسناکانه است (از لحاظ اختراع کلمه
شیطون بودن و متفاوت بودن بد نیست اصلا ، توی باغ نبودنش منو نگران میکنه .
ممنونم از نظرت زیبا