این سر شوریده ...

 

 

از ششمین جلسه ی کلاس رانندگی برگشتم و همینجور صاف اومدم پای لپ تاپ که پست بذارم .

در حالی که امور زندگیم به کل از دستم خارج شده و احوالم کلافه و غمگینه .

فقط فرقش با قبلا ها اینه توی سرم صدای خود سرزنشی ندارم .

متوجه کم کاری هام و سهل انگاری هام در کنار موانعی که دست من نبودن هستم و هرچند یه حس موذی بی عرضگی ریزی دارم ولی نگاهش که میکنم فقط شونه هامو میندازم بالا و پشتمو میکنم و میرم .

نمیشینم حرف بزنم که مینا خاک تو مغزت تو الی و بلی ... تا جایی که از شدت عصبانیت بخوام خودمو شرحه شرحه کنم.

این موج سینوسی احوال و شرایطم گاهی دیوونه ام میکنه . مثلا پست قبل رو خیلی خوش بینانه و محکم نوشتم اما الان سست و وا رفته ام .


دیروز رفتم یه آزمایش خون دادم . چون مدت تقریبا زیادیه من جداً با خوابم مشکل دارم .

همواره خسته و خواب آلودم .

شب ها زود هم که بخوابم هفت صبح به زور بیدار میشم برای مدرسه ی کوروش .

بعد که میام خونه یا میرم کارای بیرونی رو انجام بدم ،همون چند ساعت محدود تنها ساعتای هوشیاری واقعی منن .

از لحظه ای که شروع میکنم راه رفتن به سمت مدرسه صد بار حس میکنم دوست داشتم زمین جلوی پام پاره میشد و تو قدم بعدیم به حیاط مدرسه دوخته میشد .

راه برگشت انقدر کش میاد که من اغلب بی رمق میرسم و فقط پهن میشم رو مبل .

اگه کوروش ولم کنه میتونم سه چهار ساعت بخوابم تا وقتی بخوام شام و نهار فرداشو درست کنم . خیلی کم غذا میخورم خودم .خیلی کم .


بعد که میخوابه من یه مقدار کلافه و مثل مرغ سر کنده ام تا چشم بندمو بذارم و دوباره از شر چیزهای توی سرم به خواب پناه ببرم .


هفته ی پیش با انگیزه ی تازه و حال بهتری شروع کردم یه چارچوب برنامه طوری برای خودم درست کردم .

قرار بود این هفته ادامه بدمش .

ولی از اول هفته اول درگیر یه عالمه اعصاب خردی بابت خونه شدم .

داستان اینه موقع قرارداد افسری که خونه رو تحویل من داده یک به یک بند های قرارداد رو برام توضیح داده و یه قسمتش این بوده من تو این دو سال اول که موقت اینجا زندگی میکنم لازم نیست قبض آب و برقی بپردازم .

یه مدت که گذشت Daiva  یهو گفت نهههه تو باید بدی . اصلا ما چنین موردی نداشتیم . من با اون افسر تماس گرفتم و ایمیلی که برای در جواب فرستاد به صراحت تاکید کرده بود من نباید هزینه ی قبوض رو پرداخت کنم .


هفته ی پیش برای بار هزارم قبض برق اومد در خونه ی من . البته به نام خانمیه که قبل من اینجا زندگی میکرده .


توش زده این واحد تا تاریخ امروز چهار هزار و هفتصد پوند بدهی برق داره !!!!


خوب این به روز بودن تاریخ نشون میده قبوض پرداخت نمیشن .

من به Daiva گفتم و حالا این وسط مدیرش گفته افسر ما اشتباه کرده و تو باید همشو بدی.


منم بهش گفتم اشتباه از شما بوده و توی قرار داد یه جا نوشته پول آب و گازی که من باید بدم صفره و اون ایمیل هم از ارگان شما دارم و اگه لازم باشه وکیل هم میگیرم ،شما باید اشتباهتون رو خودتون درست کنید من الان نمیتونم برم کلیه مو بفروشم که .خلاصه چند روز درگیر این بودم که هنوز تقریبا رو هواست . باید دید تا یکی دو هفته دیگه که Daiva  از مرخصی برمیگرده چی میشه .یعنی اگه بذارنش به عهده ی خودم دیگه تا زنده ام باید هرماه قسط برق بدم من ...


از اون طرف درمورد ماشین خریدن قلبم داره از جا درمیاد .


من همه ی پس اندازم و بلکه بیشتر برای گواهینامه گرفتنه میره .

بعد برای ماشین فقط حدود هزار پوند توی ایران طلا دارم همین !

حمید هم اوضاع کارش خوب نیست طفلک . اصلا یه دیوار انگار براش کشیده شده هرچی میخواد بره جلو با سر میخوره توش . بخاطر من سرپاست . بخاطر من ظاهرشو نگه میداره ولی من میدونم چقدر داغونه .

دیروز ششصد پوند وام گرفتم . یه ساله باید پسش بدم .خلاصه که تمام دار و ندارم همینه .


حمید میگه فعلا یه تویوتا یاریس بخر تا سال دیگه خدا بزرگه . نمیدونم نمیدونم . فقط میدونم از اون مدل ماشین متنفرم :/

دقیقا ماشین خواهرمه . خوب چه فایده داره من یه ماشین داشته باشم که نتونم از اینجا تا منچستر برم باهاش ؟

از اون طرف این هفته باید میرفتم یه ارگانی که مربوط به کار پیدا کردنه . با یه زنی واقعا داشت دعوام میشد . گیر داده بود تو باید زود تند سریع انقلابی بری سر کار . میگفتم من برنامه ی تحصیلیم اینجوری قراره بشه . دو هفته دیگه تابستونه . وقت خالیم انقدره .. از اونجا که درومدم بیرون تو خیابون زدم زیر گریه . حس میکنم خیلی توی فشارم . حمید زنگ زد و تا دید من دارم هق هق میکنم وسط خیابون گفت برنگرد خونه بیا خونه ی من تا بهت بگم چه کار کنی .بعدم منو برداشت برد بیرون رفتیم یه کافه و به حد مرگ حرف زدیم .

باز رفتیم بیرون من فرتی زدم زیر گریه . چرا ؟ نمیدونم . فقط گریه ام میومد .. با چشمای سرخ خیابونا رو گشتیم و رفتیم دوباره یه صلیب برای من خرید چون قبلی رو بستم به دستبندم و متاسفانه نمیدونم دستبندم کجا باز شده و گم شد خلاصه .

به بابای کوروش هم دو روز پشت سر هم فکر کردم . به حد مرگ فکرشو کردم .فکر کردم کجاست و چه کار میکنه ؟

فکر کردم چرا قدر زندگیمون رو ندونست و چرا همه چیز از هم پاشید . فکر کردم اون وقتی آغوش میخواد وقتی پر از گریه است چجوری آروم میکنه خودشو ؟

شبش یه معده درد عجیب گرفتم . بین دو سینه ام بی وقفه درد داشت . درد زیاد .خیلی زیاد . توی قفسه ی سینه ام درد میکرد . نفس کشیدن سخت بود .دنده هام از پشت داشتن از هم باز میشدن .احساس میکردم دلم ماساژ میخواد اما چون مساله عضله ی پشت نبود آروم نمیشد .درد معده ام بود .گریه کردم دوباره .

احساس افسردگی دارم جدا . زنگ زدم دکترم و گفتم به من یه دارو بدید فقط . امیدوارم بدن . ازم یه شرح حال گرفت و بعد یه فرم فرستاد که پر کنم . گفت هفت روز دیگه تصمیمشو اعلام میکنه .

تنها چیز خوب این بود که دوست مشترک من و حمید (علی) دیروز زنگ زد بهم .گفت مینا میخوام یه چیزی بهت بگم .

و یهو زد زیر گریه و گفت جواب اقامتم اومد ... یه فصل هم با علی گریه کردم . خدا رو شکر . علی کمتر از دوساله اینجاست . اقامت آلمان داشته ولی پاشده اومده اینجا .همه ی کارای اقامتشو حمید براش کرده و خیلی خوشحالم اون همه استرس و فلان بالاخره جواب داد .

 

امروز میخواستم تنها باشم توی خونه و دیگه هرچی حمید گفت بیا بریم سوپرمارکت ایرانی خرید گفتم نه .

لازم داشتم بنویسم .

میدونم همه چیز درست میشه . میدونم همه چیز سر جاشه. میدونم باید بیشتر تمرین کنم که تعهدم به برنامه م رو نگه دارم ولی احساس کسالت میکنم و دست خودم نیست .

تنها کاری که از دستم برمیاد تمرکز روی این چند روز باقیمونده از هفته مه . تمرکز رو اینکه اون چهارچوب از دستم در رفته رو ایجاد کنم .

ببخشید که کامنتای پست قبل رو دیر تایید کردم واقعا .

میبوسمتون بچه ها .

 


نظرات 15 + ارسال نظر
مهتا چهارشنبه 21 تیر 1402 ساعت 20:37

مینااااااا
کووجایی

اینجااااا

ژاله یکشنبه 18 تیر 1402 ساعت 13:24

مینای عزیزم ناراحت شدم بابت مبلغ زیاد قبض ک امیدوارم واقعا درست شه.
آفرین که رانندگی رو ادامه می‌دی و چقدر خوبه که حمید رو داری که کمکت کنه. کمک فکری خیلی مهمه از طرف یه دوست واقعی باشه.
فکر کنم همه‌ی مسائلت قابل حل هستن و این قدم بزرگیه برات. موفق باشی.

مرسی ژاله جانم .
میبوسمت

باران شنبه 17 تیر 1402 ساعت 20:49 http://hamrahbabaran.blogfa.com

مینا جانم سلام
مشکلات زندگی آدم رو ناآروم میکنن. این طبیعیه ولی خودت هم میدونی که گذرا هستن
در مورد قبض پرداخت آب و گاز ممکنه منظورشون این بوده که اون خونه بدهی برای آب و گاز نداره و پرداخت شده . نامه به اسم اونی که قبلا اونجا ساکن بوده اومده چون نمیدونن کس دیگه ای ساکن اونحاست. چه مدته که اونحا هستی؟ ممکنه تو این مدت به اندازه چهارهزار و هفتصد پوند آب و گاز مصرف کرده باشی؟ چون مدتیه که آب و گاز و برق یهو گرون شدن. بعد چرا آب و گاز رو قطع نکردن و فقط قبض میفرستن؟ شاید هم من اشتباه قضیه رو متوجه شدم.

در مورد کار هم تو همه کشورهای اروپایی همینطوره. سعی میکنن آدم رو تحت فشار بذارن تا هر چه زودتر بره کار کنه ولی در نهایت تا کاری پیدا نکردی مجبورن حمایتت کنن. سعی کن حساس نباشی و به برخوردهاشون اهمیت ندی.

تو خرید ماشین عحله نکن خانومی. زمان و حوصله به خرج بده عزیزدلم.

سلام باران عزیز.
میدونی حس میکنم سالهاست منتظرم این مشکلات گذرا حل شن .ولی نمیگذرن اصلا
نه شیرینم قبض به روز محاسبه شده بود. البته که یه مقداریش صد در صد بدهی بود وگرنه من که اونجا نمیتونم تو هفت ماه اونهمه مصرف کرده باشم .
این فقط پول برق بود.

سعی ام رو میکتم زیبا. ممنونم .

نوشا شنبه 17 تیر 1402 ساعت 20:15

به نظرم جواب آزمایشت که بیاد شاید کم خونی و کمبود زینک و آهن داشته باشی خیلی رو خواب و خلق و خو موثرن ولی اگه جواب آزمایشت اومد و شکرخدا همه چیز اوکی بود باور کن این حالتات طبیعیه و خوب داری میری جلو جانم مطمئنم تا سال دیگه همه چیز درست میشه حتی اگه یه روزایی حس کنی ثابت موندی یا حتی عقب گرد داشتی بازم مطمئنم بعد یه مدت به زندگی و شرایط مسلط میشی .

ممنونم عزیز...
آره همه چیز توی آزمایشم طبیعی بود .

قلب من بدون نقاب شنبه 17 تیر 1402 ساعت 20:08 http://Daroneman.blog.ir

سلام مینا جان
چطوری عزیزم
گل پسرم چطوره؟؟
از کوروش خیلی کم نوشتی این پست

الهی بگردم که فکر میکنی اون الان چکار میکنه اگر گریه داشته باشه
به نظر میرسه یکم کنترل احساساتت از دستت خارج شده
که به نظرم طبیعیه
مینا جان بخش سرزنش گر را خاموشش کن
بذار راحت باشی
خودت را مدیریت کن نه سرزنش

در مورد قبض برق
حتما محکم بایست
بدون استرس و تنش
این فقط یک مسئله است که باید منطقی حلش کنی
قرار نیست خودت را نابود کنی بخاطرش

در مورد ماشین
فقط بهترین تصمیم را بگیر

در مورد سلامتی و اون درد
خیلی مواظب خودت باش

برات بهترین ها را میخوام
دختر خوب
روزهای خیلی سختی را سپری میکنی
مینا مسئله مالی چیز کمی نیست
اما عبور می کنی

سلام به روی ماهت بهی عزیز.

با اون شکلک خنده باعث شدی منم بخندم :)
ممنونم ازت .
بعضی جمله هات طلایی ان بهی :)

نسیم شنبه 17 تیر 1402 ساعت 10:03 http://nasimanegi.blog.ir

چیزی که ما نداریم توکله
هزاران بار تو موقعیت های مختلف خودمونو ریز ریز کردیم وسط مشکلات داغون شدیم از پا در اومدیم و بعد دیدیم مشکل خودش بدون دخالت ما به بهترین شکل حل شد
پیدا کردن راه حل برای مشکلات وقتی فکر و ذهن و جسممون سالم باشه راحته ولی ما اونقدر خودمون رو به هم گره میزنیم که نمی تونیم به مشکلاتمون درست نگاه کنیم
الان تو یه مینای تنهایی با یه بچه ی شیطون تو یه کشور غریب هیچ آدم عاقل و بالغ و قدرتمندی هم دور و برت نیست که بتونه تو رو در آغوش بگیره و مشکلاتت رو حل کنه و کاراهات رو سر و سامون بده خودت هستی و خودت و یه دوست هم قد و قواره خودت
خودت هم که در حال پخته شدنی و هنوز اون تجربه و پختگی لازم رو نداری که بتونی از پس همه چی با هم بر بیای
پس چاره ای نداری جز اینکه خودت رو رها کنی و از جلوی جریان انرژی کنار بری و اجازه بدی نیروی برتر خودش به درستی همه چی رو راست و ریس کنه

میخوای کتاب برای هر مشکلی راه حل معنوی وجود دارد وین دایر رو بخونی ؟
شاید کمک کنه و یاد بگیری از سر راه خدا بری کنار بذاری خودش همه چیو درست کنه و تو اینقدر هی گره نندازی تو کارش
والا
آروم بگیر دیگه زن

یه چیز دیگه هم باید کم باشه نسیم . من نمیدونم چیه ولی فقط توکل نیست.
منم میدونم همه چیز درست میشه . یعنی چیزی رو که بارها با چشم خودم دیدم رو چجوری ممکنه ندونم ؟ چجوری ممکنه از ته قلبم نباشه؟ پس یه چیز دیگه هست .
آره نسیم میخوام بخونم و لطفا توی تلگذام برام ارسالش کن اگه داری .

راسینال جمعه 16 تیر 1402 ساعت 21:53

این موج سینوسـی رو با گوشت و استخون درک میکنم
شده یه پست گذاشتم و به فاصله یه روز ازش دیگه اصلا حس و حالم اون نبوده ...
اما به نظر شخصیه خودم ، افسردگی تا جایی که دست خودت رو ول نکنی اوکیه
مثلا شده دارم گریه میکنم اما برای خودم غذای خوب میپزم حال ندارم اما میرم خرید ملزوماتم رو میکنم یعنی دست خودمو یجورایی میکشونم و دیگه نمیذارم ول شه که بخواد جمع شه یه گوشه و تا ابد از غصه بمیره
چون میدونم اونجـوری شه سخته نجات دادنش

برات حال خوب آرزو میکنم عزیزم

دقیقا خیلی باحاله :) ما رو مسخره ی خودش کرده لامصب
خوب این نقطه ی قوت توست راسینال و خیلی عالیه .
مرسی مهربون

مهشید جمعه 16 تیر 1402 ساعت 18:33

سلام عزیزم
چقدر فشار روی شونه های نحیفت هست. تو غربت . ولی تو خیلی قوی هستی هم تو ایران هم اونجا قوی هستی. به پسرت فکر کن. تو تلاشت رابکن عزیزم. خوبه گریه می کنی تا آروم بشی. خدارو شکر حمید هست. دوست داشتم دستامو دراز کنم و بغلت کنم.

شونه هام دیگه به لطف این چند سال نحیف نیستن عزیز .
ممنونم زیبا .
از همینجا دستات رو به گرمی فشار میدم

سارا رشتی جمعه 16 تیر 1402 ساعت 12:39

عزیزدلم،هر چیزی به وقتش، به بهترین شکل ممکن واست اتفاق میفته.این آرزوی قلبی منه واسه تو
اون قبضها رو همون افسر جووون پرداخت کنه تا دفعه دیگه حواسشو جمع کنه...
من برای خرید ماشینت ذوق دارم مینا....حس میکنم زندگیت جریان داره...
میدونی حس من چیه؟من فکر میکنم تو واسه کسانی که کنارت هستند نقطه امن و آرامشی.

هر چیزی به وقتش… درسته سارا جانم
زندگیم کم و بیش واقعا جریان داره سارا جانم .

عزیزم .من همیشه تلاشمو میکنم همینطور باشه

عارفه.صاد جمعه 16 تیر 1402 ساعت 10:04 https://gavgige.blog.ir/

مینا وقتی ادم دستش تو پوست گردویه برنامه ریزی طولانی مدت مرگ طوره. فقط به این فکر کن که قدم درست بعدی چیه.
بعضی روزا ادم همینکه صبحونه و ناهارش رو بخوره و کارای روزمره اش رو نصفه انجام بده خودش یه عالمه است، به خودت سخت نگیر.
چقدر خوشحالم حمید رو داری اونجا، خدا حفظش کنه و امیدوارم رابطه تون اونجور که تو رو خوشحالتر میکنه پیش بره :)
از دور بغلت میکنم

درسته قشنگم و منم برنامه ی طولانی مدت نمیریزم . فقط میخوام زندگیم توی چند روز آینده اش با کارهای خیلی ساده کمی منظم بشه . برای اینکه تعهد و استمرار رو تمرین کنم برای کارهای بزرگتر ، خوب من اگه نتونم قدر روزی هشت لیوان تو یه هفته رو خودم حساب کنم دیگه کلا نمیتونم رو خودم حساب کنم .
منم خوشحالم .شکر بابتش

میبوسمت زیبا

نرگس جمعه 16 تیر 1402 ساعت 09:54

مینایی.. حس میکردم پریشونی ات رو.. ولی خب با توجه به پست قبلی ات هی میگفتم: نه حالش خوبه من اشتباه میکنم.
نمیدونم بگم متاسفم؟ یا چی..؟؟ فقط میدونم طبیعیه این حال و احوال بالا پایین رونده! برای ماهایی که مشق زندگی میکنیم طبیعیه. به هر حال تو خوب بودن رو هم تجربه کردی و بلدی. میتونی باز به دستش بیاری :) امیدوارم زودتر تر تر تر تر تر عالی شی. اون بالا بمونی و دیگه پایین اومدنت با این اندازه از عمق نباشه.

دلتنگی های گاه اوکیه به نظرم. چرا بی گاه دلتنگ میشیم؟! امروز از دلتنگی و بیچارگی توامان داشتم گریه میکردم. بعد با خودم فکر کردم دلتنگی ام چقدره و چطوریه؟ اگه امیر برگرده، اگه شرایط برگشتم اوکی بشه، اگه حتی امیر زار و پشیمون باشه و متوجه رفتار های اشتباهش باشه، دلم میخواد برگردم؟ و جوابم منفی بود. اگه منفی بود پس دلتنگی چی بود؟؟ چی میگه این وسط؟ چیکار میکنه؟ البته من بیشتر از امیر، الان دلم تنگ زندگی کردن تو محوطه امنم عه. ولی با این حال حاضر نیستم برگردم به اون منطقه امن! اصلا عجیبه ادمیزاد! دلم امنیت میخواد، ولی نه اون امنیت کاذب... دلم امنیت امن میخواد... مینا... حال منم خیلی بده. خیلی بدم... افسردگی یقه مو گرفته. بیچارگی پوستم رو کنده. از اضطراب دارم تیکه پاره میشم. نمیدونم چیکار کنم... امیدوارم زودتر پست حال خوبت رو بخونم عزیزقلبم...

نرگس عزیزم من تو پروسه ی جدایی ام کم کم یاد گرفتم دلتنگ بودن ربطی به میل به بازگشت داشتن نداره .
چون جدایی های ما از سر هوس و احساس زودگذر نبوده و پشتش صدای قوی درون ماست ،طبیعیه که نخوایم برگردیم . از طرفی چون اونجا محدوده ی امن ما بوده و خوب خاطراتی هم این وسط هست باز طبیعیه دلتنگ بشیم .
من دلم خواست دست بندازم یقه ات رو بگیرم بکشمت وسط بغلم آخه

مهتا پنج‌شنبه 15 تیر 1402 ساعت 22:51

سلام مینا جونم
از افسردگی نگو که انگار قرار نیست دست از سرمون برداره ، من که یه مدته همش بدبیاری دارم شغلم رو از دست دادم و از اون روز بغض دارم (مدیر داخلی یه موسسه بودم) ولی موفق نمیشم یه دل سیر گریه کنم از اون طرف دلم برای یکی تنگ شده
پارسال با یه آقایی آشنا شدم بعدش کات کردیم الان بعد از یکسال نمیدونم چرا یکماهه هر روز و شب تو فکرمه فکر کن یکساله اصلا بهش فکر نکردم واااااااای دارم دیوونه میشم
میگم مینا الان ماشین جز واجباته یعنی نمیشه بیخیالش بشی تا اوضاع مالیت روبراه بشه میگم اگه ضروری نیست به خودت فشار نیار ،
راستی اون قبوض گاز و برقو بزن تو سرشون

سلام مهتا جانم
چرا چرا قراره … ببین در کل افسردگی خود به خود نمیره . ما باید بتونیم روحمون رو تغذیه ی درست کنیم که از این بستر بیماری بلند شه .
خوب نمیشه برای شرکت های دیگه رزومه بفرستی ؟
چقدر عجیب که بعد یه سال دلتنگ شدی . شایدم من بد متوجه شدم و منظورت این بود یه ساله دلتنگی ؟

آره عسلم ماشین یه وسیله ی واجبه . باهاش میتونم کار کنم .
باید لوله کنم بکنم تو حلقشون

هیاهو۷۳ پنج‌شنبه 15 تیر 1402 ساعت 19:08

مینا جانم سلام
امیدوارم که حالت خوب باشه
دیوا چرا یهو یادش قبض برقا اومد مبلغ کمی هم نیس چه خبره
من اگه به دلار حساب کنم ما سالانه ۱۰۰دلارم قبض برق نمیدیم
ولی میدونم درست میشه عزیزم
تو ایران رانندگی‌ بلد بودی؟یا تازه داری یاد میگیری؟
برای شغل هم نمیدونم خب تو یه بچه هم داری که صفر تا صدش باخودته دست و پا کردن شغل برای مادری که درس هم میخونه خب آسون نیست
به هرحال برات آرزوی موفقیت میکنم عزیزجانم

سلام عزیز دل
دیوا یادش نیومد درواقع چون مبلغ بدهی به روز بود من سوال کردم ببینم چرا پرداخت نمیشه .
عشق دلم ایران کشوریه که روی انرژی خوابیده ، ما تو ایران همونم نباید میدادیم :/
ولی اینجا با همین مالیات و قبوض و اینها میچرخه دیگه .
ایران راننده نبودم چند باری نشسته بودم و گواهینامه هم نداشتم .
من برای شغل حواسم هست فقط اون مدل صحبت این خانم دیوونه ام کرد .
گوربانت عزیزم

موجا پنج‌شنبه 15 تیر 1402 ساعت 18:10 https://dream1400.blog.ir/

مینایی ناراحت شدم بابت این مشکلات مالی و حالت
ولی از اونجایی که همیشه مسائل زندگیت خیلی قشنگ حل میشه
امید دارم که به زودی بیای بنویسی همشون حل شد عزیزم و حالت دلتم ان شالله خوب خوب شه عزیزکم

ممنونم موجای عزیز
آره همشون حل شدنی هستن خدا رو شکر فقط مساله زمانه دیگه :)

مامانی پنج‌شنبه 15 تیر 1402 ساعت 16:23

یه حسی بهم میگفت که پست گذاشتی
اومدم دیدم درسته
مینا...
آروم بگیر ، دست و پا نزن
آروم بگیر تا عبور کنی.

خوش اومدی قشنگ :)

تلاش میکنم که تلاش نکنم . برای گره هایی که نمیتونم بازشون کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد